یک هفته اخیر بعد از اینکه اینستاگرام دسترسی به پیجش رو برام بست اول غصه خوردم بعد گریه کردم بعد فکر کردم که اون منو دوست نداره که راضی به ناراحت شدنم میشه و بعد فک کردم چرا اینقدر این سالها برام مهم بوده که باشه و ببینتم و حمایتم کنه.
تقریبا مفید و خوش بینانه نصف عمرم رو گذروندم و روزهای 32 سالگی رو به جای اینکه با ارامش و عشق بگذرونم صرف فک کردن به ادمی میکنم که نیست . نمیخواد باشه و نمیاد.
یه جا باید جلوی این احساس بایستم . باید بزنم تو دهن این حس که دیگه بیشتر از این اسیرش نشم. شاید تنهایی سخت باشه ولی از این عشق و دوست داشتن یکطرفه سختتر نیست که .
احساس میکنم الان زمانی هست که باید همه چیز رو فراموش کنم، فراموش که نه، کم کم کمرنگش کنم و خودم رو بسپارم بخدا و ازش بخوام برام یه زندگی پر از عشق و ارامش رو رقم بزنه.
خدای خوبم تو از قلب من از مهر من از احساس من با خبری
خودت ادمی رو به زندگیم بیار که قدر دان این احساسم باشه و تردم نکنه و به اندازه خودم دوستم داشته باشه.
این روزها و این سالها رو دوست دارم با عشق بگرونم
رو ,باشه ,عشق ,برام ,دوست ,میکنم ,باشه و ,که باید ,من از ,رو به ,عشق و
درباره این سایت